خلاصه نویسی
خلاصه نویسی میکنم چون وقت و انرژی ندارم .
جِی برگشت .
روزای اول جوابی نداشتم که بهش بدم . من سه هفته تمام با خودم درگیر بودم و باید به نتیجه ای چیزی مرسیدم وگرنه زندگیم از بین میرفت
6ماه تمام منو غمگین کرد و بلاتکلیف گذاشت
بگذریم . مرور خاطرات فقط میره رو مخم
بعد از دو ماه رفتم بیروم باهاش. البته به اصرار خودش . کلی از اشتباهات و بدی هایی که کرده گفت
حالا شما فکر نکنید بدی کردن یعنی فحش دادن و خیانت کردن. همین که با احساسات یه نفر بازی شه خودش یه دنیا بدیه .
آره دقیقا به این جمله ی کلیشه ای ایمان آوردم . بازی شدن با احساسات
اونم من . با اون همه شعار و سخنرانی های طویل راجع به این قضیه !
دستمو گرفت و گفت حتی اگه باهامم نباشی من باید عذر خواهی میکردم .
من یه روزی که خیلی دلشکسته بودم یه حرفی بهش زده بودم و اون اینکه : یه روزی قدرمو میدونی که خیلی دیره .
به حرفم رسید .
همین واسم کافیه.
خیلی سخت بود ولی من شجاعانه بهش نگاه کردم گفتم حتی اگه بخوامم نمیتونم که گفت بیا فکر کنیم .
حالا نمیخوام مقاله بنویسم . خلاصه قرار به فکر کردن شد ...
فکر کنیم ببینیم اصن میشه گذشته رو پاک کرد !؟ ببینیم من میتونم گذشت کنم ؟ اون میتونه ثابت و نرمال باقی بمونه و خود درگیری پیدا نکنه !؟
سعید مدرس عزیزم تو یکی از آهنگاش میگه " اونی تو رابطه میبره که وابسته نمیشه "
سعی کنید همیشه برنده بشید .